شعرکودک
(( جوجو کوچولو )) جوجو کوچولو نشسته بود تو لونه هی می گرفت بهونه می خواستش آب و دونه گفت که مامان بیرونه میاره آب و دونه دید که مامان نیومد طاقت جوجو سر اومد جوجو کوچولو روونه کوچه و باغ و خونه شد دلش پراز قصه شد یکدفعه جوجو مامان رو دید اورا بغل کرد و بوسید مامان به او آب داد مامان به او دونه داد جوجو کوچولو سیر شد بزرگ شد و پیر شد قصه جوجو تموم شد ...
نویسنده :
کوثر
16:21